با تو بون قصه ی شیرینی است به وسعت تلخی و تنهایی و داشتن تو فانوسیست به روشنایی هرچه تاریکی .
به وسعت ندیدن نگاهت خسته ام ، چگونه بشکنم ثانیه های سنگین دوریت را .
این سینه همیشه راز دارد انگار / همواره به تو نیاز دارد انگار / رفتی که رها شوی ز دستم اما / این رشته سر دراز دارد انگار .
پر از دلشوره ام ، بی تاب و دلگیرم / کجا ماندی که من بی تو / هزاران بار ، در هر لحظه میمیرم .
روزی که مرا بر گل رویت نظر افتاد / احساس نمودم که دلم در خطر افتاد / تا چشم من افتاد به گلبرگ جمالت / زیبایی گل های بهار از نظر افتاد .
عشق داغیست ، تا مرگ نیاید نرود / هرکه بر چهره از این داغ نشانی دارد .
الهی کور بشه ! گره ریسمان قلبمون !
گمان کردم که با من همدل و همراه و همدردی / به مردی با تو پیوستم ، ندانستم که نامردی .
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم / به غرور و ناز گفتی که مگر هنوز هستی ؟
دریای غم ساحل ندارد / دل من طاقت دوری ندارد .